مقدمه
در فرآیند ورود به بازارهای نوظهور، شرکتهای جهانی همواره با محیطی مواجه میشوند که با بازارهای توسعهیافته تفاوت بنیادین دارد. زیرساختهای اقتصادی و نهادی در این کشورها هنوز در حال تکامل است، فرهنگهای متنوع و ارزشهای اجتماعی متغیر وجود دارد، و سطح درآمدها و الگوهای مصرفی بخش بزرگی از جامعه همچنان در حال گذار است. بنابراین راهبردهایی که در کشورهای صنعتی کارآمد بودهاند، لزوماً نمیتوانند در این کشورها نتایج مشابهی ایجاد کنند. نیاز به چارچوبی بومیشده و هماهنگ با واقعیتهای این بازارها، ضرورتی حیاتی برای موفقیت سازمانها به شمار میآید.
چارچوبی که توانسته است توجه بسیاری از مدیران بینالمللی را جلب کند و بهعنوان یک نقشه راه عملیاتی در بازارهای نوظهور به کار گرفته شود، بر پایه چهار اصل کلیدی بنا شده است که در ادبیات مدیریت توسعهای با عنوان «چهار عاملی» شناخته میشود. این چهار اصل عبارتند از: کاربردپذیری، دسترسی، مقرونبهصرفگی و تعلقخاطر. هر یک از این اصول نه تنها یک عامل جداگانه است بلکه با سایر اصول پیوند درونی دارد و تنها در صورتی میتواند به موفقیت پایدار منجر شود که در کنار یکدیگر و بهصورت یک سیستم منسجم مورد توجه قرار گیرند.
اصل نخست یعنی کاربردپذیری بیانگر ضرورت انطباق کالا و خدمت با شرایط واقعی زندگی مصرفکنندگان محلی است. محصول یا خدمتی که با نیازها، فرهنگ و شرایط مصرفی جامعه میزبان هماهنگ نباشد، هرچند کیفیت بالایی داشته باشد، قادر نخواهد بود جایگاه پایداری در بازار بیابد.
اصل دوم یعنی دسترسی به معنای آن است که حتی اگر محصولی کارآمد و مناسب باشد، بدون شبکه توزیع و امکان دسترسی آسان برای مصرفکننده، نمیتواند مورد استفاده گسترده قرار گیرد.
اصل سوم یعنی مقرونبهصرفگی به نقش حیاتی قیمت و توان خرید مصرفکنندگان اشاره دارد. در جوامعی که بخش بزرگی از مردم هنوز در مراحل ابتدایی شکلگیری طبقه متوسط قرار دارند، محصولات باید بهگونهای طراحی و عرضه شوند که متناسب با توان خرید واقعی آنها باشد.
اصل چهارم یعنی تعلقخاطر فراتر از جنبههای اقتصادی و عملکردی است و به ایجاد پیوند عاطفی و فرهنگی میان برند و مصرفکننده اشاره دارد. مصرفکننده زمانی وفادار باقی میماند که احساس کند محصول یا برند بخشی از هویت و ارزشهای او را بازتاب میدهد.
این چارچوب چهار عاملی با تأکید بر ضرورت توجه همزمان به این ابعاد، نه تنها راهنمای ورود به بازارهای نوظهور است بلکه میتواند در سایر محیطهای پیچیده و متنوع نیز بهکار رود. در ادامه بهتفصیل هر یک از این اصول تحلیل خواهد شد و نمونههایی از اجرای آنها در کشورهای مختلف مورد واکاوی قرار خواهد گرفت.
اصل نخست: کاربردپذیری
کاربردپذیری نخستین و شاید بنیادیترین شرط موفقیت در بازارهای نوظهور است. بسیاری از محصولات در کشورهای توسعهیافته با در نظر گرفتن سبک زندگی خاص، امکانات زیرساختی پیشرفته و الگوهای مصرف تثبیتشده طراحی میشوند. اما در کشورهای در حال توسعه، شرایط ممکن است بهطور اساسی متفاوت باشد. بهعنوان نمونه، بستهبندی بزرگ مواد غذایی ممکن است برای خانوارهای کمدرآمد که توان خرید یکباره حجم بالا را ندارند، مناسب نباشد. یا محصولاتی که برای استفاده نیازمند تجهیزات خاص یا منابع پایدار انرژی هستند، در مناطقی که هنوز زیرساخت کافی وجود ندارد، کارآمد نخواهند بود.
کاربردپذیری به معنای سازگاری محصول با واقعیات زندگی مصرفکنندگان است. این سازگاری میتواند در قالب تغییر طراحی، کوچکسازی بستهبندی، استفاده از مواد اولیه محلی، یا حتی بازنگری در دستور مصرف ظاهر شود. هرچه محصول بیشتر با شرایط واقعی مصرفکنندگان تطبیق یابد، احتمال پذیرش و استفاده گسترده آن افزایش خواهد یافت.
اصل دوم: دسترسی
دسترسی یکی دیگر از عناصر حیاتی چارچوب چهار عاملی است. بازارهای نوظهور اغلب با چالشهای جدی در زیرساختهای حملونقل و توزیع مواجه هستند. در بسیاری از شهرهای کوچک و مناطق روستایی، فروشگاههای زنجیرهای یا سیستمهای توزیع پیشرفته وجود ندارد و محصولات تنها از طریق فروشگاههای کوچک محلی یا شبکههای غیررسمی در دسترس قرار میگیرند.
شرکتها برای موفقیت در این بازارها باید شبکههای توزیع خود را با شرایط محلی سازگار سازند. این ممکن است به معنای همکاری با توزیعکنندگان محلی، استفاده از روشهای خلاقانه برای رساندن محصول به مناطق دورافتاده، یا سرمایهگذاری در ایجاد زیرساختهای توزیع جدید باشد. در نهایت، محصولی که در دسترس مصرفکننده نباشد، هرچند مفید و مناسب باشد، نمیتواند موفقیت پایداری به دست آورد.
اصل سوم: مقرونبهصرفگی
در بازارهای نوظهور، توان خرید مصرفکنندگان نقش تعیینکنندهای دارد. حتی اگر محصولی کاربردی و بهراحتی در دسترس باشد، در صورتی که قیمت آن با توان مالی مصرفکنندگان همخوانی نداشته باشد، نمیتواند به موفقیت برسد. مقرونبهصرفگی تنها به معنای پایین بودن قیمت نیست، بلکه به معنای تناسب ارزش دریافتشده با هزینه پرداختی است.
شرکتها باید استراتژیهای قیمتگذاری خود را با واقعیتهای اقتصادی هر بازار تطبیق دهند. این ممکن است به معنای ارائه بستهبندیهای کوچکتر با قیمت پایینتر، استفاده از منابع محلی برای کاهش هزینه تولید، یا طراحی محصولات خاص برای بخشهای درآمدی مختلف جامعه باشد. مهم آن است که مصرفکننده احساس کند محصول ارزش پرداخت هزینه را دارد و میتواند آن را در سبد مصرفی خود قرار دهد.
اصل چهارم: تعلقخاطر
تعلقخاطر سطحی فراتر از عوامل عملکردی و اقتصادی است. بسیاری از برندها ممکن است در ابتدا با قیمت مناسب و کاربردپذیری خوب وارد بازار شوند، اما برای ایجاد وفاداری بلندمدت لازم است پیوند عاطفی با مصرفکنندگان شکل گیرد. این پیوند میتواند از طریق احترام به فرهنگ محلی، استفاده از نمادها و ارزشهای بومی در تبلیغات، یا مشارکت فعال در جوامع محلی ایجاد شود.
مصرفکنندگان زمانی برند را بخشی از زندگی خود میدانند که احساس کنند آن برند نه تنها کالایی به آنان عرضه میکند، بلکه ارزشها و هویت آنان را نیز بازتاب میدهد. تعلقخاطر موجب میشود که مصرفکنندگان در برابر رقابت برندهای دیگر مقاومت بیشتری نشان دهند و در درازمدت وفاداری خود را حفظ کنند.
پیوند میان چهار اصل
اگرچه هر یک از این چهار اصل بهتنهایی اهمیت دارد، اما موفقیت پایدار تنها زمانی حاصل میشود که آنها بهصورت یکپارچه مورد توجه قرار گیرند. محصولی که مقرونبهصرفه اما فاقد کاربردپذیری است، یا محصولی که دسترسی آسان دارد اما احساس تعلقخاطر ایجاد نمیکند، نمیتواند جایگاه محکمی در بازار به دست آورد. بنابراین، شرکتها باید استراتژیهای خود را بر پایه ترکیب متوازن این چهار عامل طراحی کنند.
نتیجهگیری
بازارهای نوظهور با فرصتها و چالشهای خاص خود نیازمند چارچوبی ویژه برای موفقیت هستند. چارچوب چهار عاملی که بر پایه اصول کاربردپذیری، دسترسی، مقرونبهصرفگی و تعلقخاطر بنا شده است، توانسته راهنمایی عملی و اثربخش برای شرکتهای فعال در این کشورها فراهم کند.
کاربردپذیری تضمین میکند که محصولات واقعاً با شرایط زندگی مصرفکنندگان هماهنگ باشند. دسترسی تضمین میکند که این محصولات در هر نقطهای در دسترس قرار گیرند. مقرونبهصرفگی امکان میدهد که طبقات مختلف اجتماعی بتوانند محصولات را خریداری کنند. و تعلقخاطر تضمین میکند که مصرفکنندگان پیوند عمیق و پایدار با برند برقرار کنند.
ترکیب این چهار اصل نه تنها موجب موفقیت اقتصادی میشود بلکه زمینهساز ایجاد روابط بلندمدت میان شرکتها و جوامع محلی است. شرکتی که بتواند این اصول را بهطور یکپارچه درک و اجرا کند، نه تنها در بازارهای نوظهور بلکه در کل نظام اقتصاد جهانی از موقعیت ممتازی برخوردار خواهد شد.
بنابراین، چارچوب چهار عاملی نه یک توصیه اختیاری بلکه ضرورتی راهبردی برای هر سازمانی است که میخواهد در محیطهای متغیر و پیچیده بازارهای نوظهور جایگاه خود را تثبیت کند. آینده موفقیت شرکتهای جهانی به میزان توانایی آنان در بهکارگیری این اصول بستگی دارد و این اصول بهصورت یک سیستم کامل میتوانند موتور محرک پیشرفت پایدار باشند.