مقدمه
در چند دهه اخیر، ساختار کلی اقتصاد جهانی دگرگونیهای عمیق و همهجانبهای را تجربه کرده است. اقتصادهای بزرگ و توسعهیافته که همواره موتور محرک اصلی تجارت، سرمایهگذاری و نوآوری محسوب میشدند، بهتدریج با چالشهای متعددی مواجه شدند؛ از جمله اشباع بازارهای داخلی، کاهش نرخ رشد جمعیت، افزایش هزینههای تولید و مصرف، و محدودیت ظرفیتهای جدید برای گسترش فعالیتهای اقتصادی. در چنین شرایطی بسیاری از شرکتهای بینالمللی دریافتند که اتکای صرف به بازارهای سنتی دیگر نمیتواند ضامن پایداری رشد بلندمدت باشد. این وضعیت سبب شد که نگاهها بهسوی مناطقی جلب شود که پیشتر در حاشیه اقتصاد جهانی قرار داشتند اما بهتدریج در حال تبدیل شدن به کانونهای اصلی تحرک اقتصادی بودند. این مناطق همان بازارهای نوظهور هستند که با ویژگیهای منحصر بهفرد خود توانستند جایگاه ویژهای در استراتژیهای توسعه و جهانیسازی شرکتها پیدا کنند.
بازارهای نوظهور بهطور کلی شامل کشورهایی میشوند که اگرچه هنوز به سطح کشورهای توسعهیافته از نظر درآمد سرانه، زیرساختهای صنعتی یا بلوغ نهادی نرسیدهاند، اما نرخهای بالای رشد اقتصادی، افزایش پیوسته سرمایهگذاری خارجی، ارتقای سطح آموزش و مهارت نیروی کار، و بهویژه شکلگیری طبقه متوسط جدید در آنها موجب شده است که چشمانداز بسیار جذابی برای سرمایهگذاری و گسترش فعالیتهای تجاری به نمایش بگذارند. کشورهایی همچون چین، هند، اندونزی، برزیل، ترکیه و آفریقای جنوبی از جمله نمونههای شاخص بازارهای نوظهور محسوب میشوند که در دهههای اخیر توانستهاند توجه گستردهای از سوی شرکتهای چندملیتی را به خود جلب کنند.
ضرورت تمرکز بر این بازارها نه تنها از منظر رشد فروش و سودآوری بلکه از نظر پویایی استراتژیک نیز اهمیت دارد. شرکتهایی که زودتر از رقبا حضور فعال خود را در این بازارها تثبیت کردهاند، توانستهاند سهم بیشتری از بازار کسب کنند، شبکه توزیع گستردهتری ایجاد نمایند، و ارتباط عمیقتری با مصرفکنندگان محلی برقرار کنند. در نتیجه آنان از مزیت پیشگامی برخوردار شدند و توانستند در برابر ورود دیرهنگام رقبا جایگاه مسلط خود را حفظ کنند. این مسأله نشان میدهد که زمانبندی و شناسایی بهموقع فرصتها در بازارهای نوظهور یک عامل تعیینکننده برای موفقیت جهانی شرکتهاست.
افزون بر این، حضور در بازارهای نوظهور تنها به معنای دسترسی به مشتریان جدید نیست، بلکه فرصتی برای نوآوری در محصولات، مدلهای کسبوکار و حتی شیوههای مدیریت نیز بهشمار میآید. بسیاری از نیازها و ترجیحات مصرفکنندگان در این کشورها با آنچه در بازارهای توسعهیافته مشاهده میشود تفاوت اساسی دارد و شرکتها ناگزیرند برای پاسخگویی به این نیازها راهکارهای تازهای بیافرینند. این فرآیند نوآوری میتواند بهمرور زمان به بازارهای اصلی نیز منتقل شود و مزایای رقابتی جدیدی برای شرکتها ایجاد کند.
از اینرو، تمرکز بر بازارهای نوظهور نه تنها یک انتخاب استراتژیک بلکه یک ضرورت حیاتی برای بقا و رشد بلندمدت شرکتهای جهانی محسوب میشود. در این درس تلاش خواهد شد تا با بررسی ابعاد گوناگون این ضرورت، تغییر رویکرد شرکتها از تمرکز بر بازارهای اشباعشده به سمت شناسایی و سرمایهگذاری در بازارهای نوظهور تبیین گردد و نمونههایی از کشورهایی چون چین، هند و اندونزی مورد واکاوی قرار گیرد.
تغییر مسیر از بازارهای توسعهیافته به بازارهای نوظهور
بازارهای توسعهیافته اگرچه همچنان سهم بزرگی از تولید ناخالص جهانی را در اختیار دارند، اما ویژگیهایی نظیر ثبات بیش از حد، اشباع تقاضا و رقابت شدید باعث شده است که فرصتهای رشد قابل توجه در آنها محدود شود. شرکتهای بزرگ صنایع غذایی، دارویی، خودروسازی و سایر صنایع مصرفی طی دهههای گذشته شاهد بودند که نرخ رشد فروش در اروپا و آمریکای شمالی بهطور مداوم کاهش یافته است و دیگر امکان اتکا به این بازارها برای تحقق اهداف رشد بلندمدت وجود ندارد. در مقابل، کشورهای نوظهور با نرخهای بالای رشد جمعیت، شهرنشینی سریع و افزایش درآمدهای قابل تصرف خانوارها، فضایی پویا و جذاب برای گسترش فعالیتهای تجاری ایجاد کردند.
ظهور طبقه متوسط جدید
یکی از عوامل کلیدی که بازارهای نوظهور را به موتورهای رشد آینده بدل کرده، ظهور و گسترش طبقه متوسط در این کشورهاست. طبقه متوسط نه تنها از نظر جمعیت در حال افزایش است بلکه الگوهای مصرفی آن نیز در حال دگرگونی است. خانوادههای این طبقه تمایل دارند بخش بیشتری از درآمد خود را صرف کالاهای با کیفیت بهتر، مواد غذایی متنوعتر و محصولات دارای ارزش افزوده نمایند. این تغییر الگوی مصرف بهطور مستقیم تقاضا برای محصولات شرکتهای بینالمللی را افزایش داده است و انگیزهای قوی برای ورود و سرمایهگذاری در این بازارها فراهم آورده است.
نمونه چین بهعنوان آزمایشگاه جهانی
چین نمونهای روشن از اهمیت تمرکز بر بازارهای نوظهور است. با جمعیتی بیش از یک میلیارد نفر و رشد سریع درآمد سرانه، این کشور به صحنهای برای رقابت جهانی شرکتهای مختلف تبدیل شد. شرکتهایی که زودتر وارد چین شدند توانستند سهم بزرگی از بازار داخلی را بهدست آورند. علاوه بر این، تجربه حضور در چین به آنها امکان داد تا مدلهای جدیدی از بازاریابی، توزیع و نوآوری محصول را بیازمایند که بعدها در دیگر بازارها نیز مورد استفاده قرار گرفت.
اهمیت هند و اندونزی در چشمانداز جهانی
هند با جمعیتی عظیم و ساختار اجتماعی متنوع یکی دیگر از بازارهای نوظهوری است که نقش فزایندهای در استراتژی شرکتهای جهانی پیدا کرده است. سرعت شهرنشینی، افزایش سطح آموزش و تغییرات فرهنگی در هند باعث شده که مصرفکنندگان این کشور بهطور روزافزون به سمت کالاهای برند و با کیفیت حرکت کنند. در اندونزی نیز، که چهارمین کشور پرجمعیت جهان محسوب میشود، رشد اقتصادی پایدار و افزایش قدرت خرید خانوارها فرصتهای بزرگی برای شرکتهای بینالمللی ایجاد کرده است.
نقش پیشگامی و زمانبندی
یکی از درسهای کلیدی در ارتباط با بازارهای نوظهور آن است که زمانبندی ورود به این بازارها تأثیر بسزایی بر موفقیت یا ناکامی شرکتها دارد. سازمانهایی که با درک زودهنگام نشانههای تغییر و رشد، سرمایهگذاری خود را آغاز کردهاند، اکنون در موقعیتی مسلط قرار دارند. این در حالی است که شرکتهایی که منتظر ماندند تا شرایط کاملاً روشن شود، با رقابتی فشرده و هزینههای بالاتر ورود مواجه شدند و در بسیاری موارد نتوانستند جایگاه قابل توجهی بهدست آورند.
فرصتهای نوآوری
بازارهای نوظهور تنها محل فروش بیشتر محصولات نیستند، بلکه بستری برای نوآوری نیز بهشمار میآیند. مصرفکنندگان این کشورها اغلب نیازها و ترجیحات متفاوتی دارند و این امر شرکتها را وادار میسازد که محصولات خود را با شرایط محلی سازگار کنند. در این مسیر، نوآوریهای جدیدی شکل میگیرد که میتواند حتی در بازارهای توسعهیافته نیز بهکار گرفته شود.
چالشها و ضرورت مدیریت هوشمندانه
البته ورود به بازارهای نوظهور خالی از چالش نیست. تفاوتهای فرهنگی، نهادهای قانونی ضعیفتر، ریسکهای سیاسی و اقتصادی، و پیچیدگیهای لجستیکی میتوانند مشکلاتی جدی ایجاد کنند. اما با وجود این چالشها، جذابیت فرصتهای موجود چنان بالاست که شرکتها ناگزیرند راهکارهایی برای مدیریت این ریسکها بیابند و تمرکز خود را بر این بازارها حفظ کنند.
نتیجهگیری
بازارهای نوظهور امروز دیگر تنها یک گزینه اضافی در استراتژی جهانی شرکتها نیستند، بلکه به هسته اصلی رشد و بقا تبدیل شدهاند. جهان در حال گذر از مرحلهای است که رشد اقتصادی صرفاً در کشورهای توسعهیافته متمرکز بود؛ اکنون پویایی اصلی اقتصاد جهانی در کشورهایی جریان دارد که تا چند دهه پیش در حاشیه قرار داشتند. جمعیت انبوه، سرعت شهرنشینی، افزایش سطح آموزش و شکلگیری طبقه متوسط جدید در این کشورها زمینهای را فراهم آورده است که شرکتها بتوانند نه تنها فروش خود را افزایش دهند بلکه نوآوری و خلاقیت تازهای را تجربه کنند.
تجربه کشورهایی چون چین، هند و اندونزی نشان داده است که هر شرکتی که بهموقع به اهمیت این بازارها پی برده و سرمایهگذاری زودهنگام را آغاز کرده، توانسته جایگاه محکمی در اقتصاد جهانی پیدا کند. در مقابل، سازمانهایی که منتظر ماندند یا با تردید وارد شدند، فرصتهای طلایی را از دست دادند. بنابراین، تمرکز بر بازارهای نوظهور دیگر یک انتخاب لوکس یا اختیاری نیست، بلکه ضرورتی استراتژیک است که آینده شرکتها را رقم میزند.
این ضرورت تنها به جنبه اقتصادی محدود نمیشود بلکه بر فرهنگ سازمانی، شیوههای مدیریت و رویکرد کلی شرکتها به نوآوری نیز تأثیر میگذارد. ورود به این بازارها سازمانها را وادار میسازد تا انعطافپذیری بیشتری داشته باشند، به تفاوتهای فرهنگی احترام بگذارند، و بهطور مداوم روشهای تازهای برای پاسخ به نیازهای مصرفکنندگان طراحی کنند. در نتیجه، بازارهای نوظهور نه تنها محرک رشد اقتصادی بلکه کاتالیزور تحول سازمانی و مدیریتی در مقیاس جهانی نیز محسوب میشوند.
در جمعبندی نهایی میتوان گفت که آینده اقتصاد جهانی بهشدت با پویایی بازارهای نوظهور گره خورده است. شرکتهایی که در این مسیر با دید بلندمدت، تعهد پایدار و رویکردی خلاقانه حرکت کنند، خواهند توانست از فرصتهای بینظیر این کشورها بهرهمند شوند و موقعیتی پایدار در اقتصاد جهانی بیابند. از سوی دیگر، بیتوجهی یا تأخیر در ورود به این بازارها میتواند به معنای عقبماندگی جبرانناپذیر در عرصه رقابت جهانی باشد.